3 گمگشته 4 |
آخ ای زمین نجف
آمدم به خاکت و واردش شدم،مثل تکه ی از بهشت دیدمت
یا علی
این خاک که مرکزی بود برای علم و عرفان
و در ان کسی نمی آمد مگر اینکه اهل دل باشد و غیرت
و در آن اسراری از عرش نهفته است
یا علی
نجف خاک وطنم ودوستان و عشیره ام است
تکه زمینی که در آن هم و غم از بین میرود
وادی السلام و ارواح مومنان و عرفای آن
یا علی
با غصب و زور جدایم کردن
ترک کردم زمینم را در صورتی که دل و قلبم را در آن ،جا گذاشتم
دوستانم و اَهلم را رها کردم ،بر خلاف میلم و زندگی کردم در دیار غربت
و لحظه ای فراموشت نکردم
بعد از مدتها تازه آمدم
نه با پا بلکه به روی چشمهایم
با هر قدمی که بر میداشتم آمال و آرزوهایم را ترسیم میکردم
فرصتی که از مدتها بود منتظرش بودم
ای امیر
این واقعیت دارد که ایستاده ام در مقابلت وحرف میزنم؟
در دیار غربت با خودم میگفتم:
چطور به این اوضاع آشفته ام راضی هستی ای پسر عم رسول؟
چطور با این هجرت و غربت من راضی هستی؟
گلایهایم را گذاشته بودم تا وقتیکه آمدم پیشت بگویم
دوست دارم خاکت را ببویم
با خوشحالی آمده ام
و حقیقت پیدا کرد هرچه را آرزو داشتم
ای مولا
خاک وطنم رادر صلح و آرامش قرار بده
زادگاهم در جوارت بود،زندگی و مماتم را هم در جوارت میخواهم.
امین
** دلم تنگ بود از حرف و حدیثهایی.
مولا ،آرامش وصلح و صفای وطن را از تو طلب میکنم
هردو وطنم را دوست دارم هردو را سر افراز قرار بده و در امانم قرار بده از تلخی دیدهءکوتاه نظران
¤ نویسنده: ایمان خانم