3 گمگشته 4 |
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کسی غصه اینکه چه می کرد نداشت
چشمه سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین اینهمه نامرد ندشت
¤ نویسنده: سمیه
زندگی وقت کمی بود ونمی دانستیم
همه عمر دمی بود نمیدانستیم
حسرت رد شدن ثانیه های کوچک
فرصت مغتنمی بود و نمی دانستیم
تشنه لب عمر به سر رفت به قول سهراب
آب در یک قدمی بود و نمی دانستیم!
یه مسافرت کوتاه به شهر سهراب داشتیم و زیارت مزارش در صحن امامزاده علی ابن
محمد باقر که ماجرایی شبیه کربلا برایش اتفا ق افتاده و یه جورایی شبیه امام حسین
است و حتی حدیثی سر در صحن نوشته بود که زیارت این امام زاده ثواب زیارت کربلا را دارد
و...و تنها مزاری که در صحن شرقی بود مزار ساده و دل نشین سهراب س÷هری به یک گلدان
سر سنگ سفید مزار که رویش نوشته :به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید مبادا
که ....
کاش وقت زندگی را مغتنم می شمردم و معنی آبی که در همین یک قدمی است میفهمیدم
¤ نویسنده: سمیه
چه خوب بود آدما به قول سهراب "دانه های دلشان یدا بود"خوب میشد نه؟
حداقلش این بود که اینقدر راجع به بعضی آدما اشتباه برداشت نکنیم، ولی خوب....احتمالا دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشد!!!
¤ نویسنده: سمیه
اگر نه باده غم دل زیاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فرو کشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
فغان که با همه کس غایبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از این دعا ببرد
¤ نویسنده: سمیه
سینه از آتش غم جانانه بسوخت
آتشی بود درین خانه که کاشانه بسوخت
سوز دل بین که زبس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو روانه ب
¤ نویسنده: سمیه