سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در شگفتم از آن که نومید است و آمرزش خواستن تواند . [نهج البلاغه]
3  گمگشته  4

یاد باد آن روزگاران (دوشنبه 87/2/9 :: ساعت 4:0 صبح )
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما ÷یدا بود
 یاد ابد آنکه چو چشمت به عتابم میگشت
معجز عیسویت در لب شکر خا بود

¤ نویسنده: سمیه


د نیا (چهارشنبه 87/2/4 :: ساعت 4:0 صبح )
من از دنیا و آنچه در  آن است بیزار شدم
ای مرگ تو هم برای ما ناز میکنی ؟

¤ نویسنده: سمیه


تقلا (سه شنبه 87/1/27 :: ساعت 8:29 عصر )

 

غرق سکوت
حرفهایی هست برای گفتن,که اگر گوشی نبود,نمیگوئیم
و حرفهایی هست برای نگفتن,حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی اورد...
وسرمایه هرکس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد...
حرفهایی بیقرار و طاقت فرسا

 دکتر شریعتی

 

 اتفاق افتاده حرفی در گلویتان گیر کند و نتوانید بگویید؟

اتفاق افتاده که حرفی رو مجبور بشید بزنید ولی درک نشه؟

اتفاقی افتاده که حرفی را نباید بزنید. اصلا گفتنی نیست. بلکه باید فهمیده بشود.و از شما بخواهند آن را بازگو کنید...؟؟!

ملالت میاره نه؟!

 

اتفاق افتاده حرفی را از چشمات بفهمند؟

اتفاق افتاده قبل از اینکه به زبان بیاری فهمیده بشه و اجابت بشه؟

اتفاق افتاده که حرفهای نزدنی را هیچ وقت لازمت نشه که هسشان کنی؟

نشاط و شعف میاره مگه نه؟

 


¤ نویسنده: سمیه


بهار (شنبه 87/1/24 :: ساعت 10:10 صبح )
می گویند اگر دلت لرزید  میگویند اگر چشمانت دریا شد  میگویند  اگر گرمای نفسهای خونت را حس کردی میگویند وقتی ابرهای دلت باریدن  آنوقت
آنوقت
آنوقت
بهارت میآید
من هرروز هر شب هر لحظه چشمانم بارانی است
اما
بهار  من نیامده
نمیدانم کی می آید
اصلا دلم روشن میشود یا نه؟؟؟؟

¤ نویسنده: سمیه


این روز ها خانه ام ابر ی است (شنبه 87/1/24 :: ساعت 10:5 صبح )

این روزها دیگر دلم
هوای هیچ کس و هیچ چیز را ندارد .بهار آمده ,می بینی هوا چقدر لطیف شده ؟شکوفه ها
در آمده اند هر روز صبح گنجشکها بر روی شاخه درخت سیب مان آواز می خوانند,کوچه ها
بارانی است سبزه ها در آمده ,برستوها کوچشان را  کرده اند هوا گرم تر شده ؛مردم خانه تکانی
هایشان را کرده اند ؛ دیدو باز دید هایشیان را رفته اند ؛ عیدی داده اند عیدی
گرفته اند لباس های نو شان را  بوشیده اند
؛می بینی ؟همه نشانه های بهار آمده و تمام شده .اما بهار من ؟ نیامده؛ هنوز نیامده
همه ی کارهایم مانده ؛ خانه ی دلم را خانه تکانی نکرده ام برده هایش کنار نزدم تا
آفتاب مهربانبی بتابد و همه جا را روشن کند ,بنجره هایش را به سمت دشت های بر گل
باز نکرده ام ؛ خانه ام ابری است نمیدانم چرا ابرهایش نمی بارند؟ نمیدانم امسال
بهار به دل من هم میآید؟


¤ نویسنده: سمیه


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

»» منوها
[ RSS ]
[خانه]
[درباره من]
[ارتباط با من]
[پارسی بلاگ]
بازدید امروز: 13
بازدید دیروز: 0
مجموع بازدیدها: 11097
 

»» درباره خودم
گمگشته
مدیر وبلاگ : سمیه[32]
نویسندگان وبلاگ :
ایمان خانم
ایمان خانم (@)[11]


 

»» آرشیو نوشته های قبلی
 

»» لوگوی خودم

 

»» اشتراک در وبلاک
 
 

»» وضعیت من در یاهو